اتزیو آدیتوره دیفرنسه در تاریخ 24 ژوئن 1459 در شهر فلورانس چشم به جهان گشود. پدر اتزیو، جیووانی (Giovanni) و مادرش ماریا آدیتوره بودن و اتزیو اولین فرزند اونها به حساب میومد. خانوادهی آدیتوره، به نوعی جزو اشرافزادههای شهر فلورانس به حساب میان و به همین دلیل اتزیو کودکی و نوجوونی نسبتا راحتی داشته و خاطراتش پر شده از خوش گذرونیها و عیش و نوشهای متمادی. اون مدت زیادی شاگرد یک بانکدار بوده و تا سنین جوونیش رابطههای عاشقونهی زیادی رو از سر گذرونده و یجورایی میشه ازش به عنوان درختربازترین اساسین تاریخ یاد کرد که علاقهی زیادی هم به نوشیدن الکل داره!
فهرست محتوا
زندگی عاشقانه اتزیو آدیتوره
تو زندگی اتزیو یک دختر وجود داره که همیشه پیش اتزیو یه سر و گردن از دخترای دیگه، جذابتر و بهتر بوده. اون هم کسی نیست جز کریستینا وسپوچی که باعث میشه اتزیو با اولین دشمن زندگی خودش مواجه بشه. ویِری د پاتزی (Vieri de’ Pazzi) یکی دیگه از اشرافزادههای فلورانس بود که همیشه سعی داشت خودش رو به کریستینا نزدیک کنه. اما کریستینا همیشه اینطور نشون میداد که ویری داره اذیتش میکنه و واسه همین اتزیو که اون زمان به عنوان فردین شهرشون شناخته میشد، پا پیش میذاره و بعد از اینکه یه گوشمالی اساسی به ویری میده، رابطهی جدی خودش رو هم با کریستینا وسپوچی استارت میزنه.
علت زخم معروف اتزیو آدیتوره
تو یکی از دعواهای بین اتزیو و ویری، ویری یه قلوه سنگ به سمت اتزیو پرتاب میکنه که به صورت اتزیو میخوره و لبش رو زخمی میکنه. پس اگه نمیدونستید اتزیو زخم معروف خودش رو چجوری به دست آورده بود، حالا میدونید!
داستان زندگی اتزیو و مرگ پدر و دو برادرش
خلاصه بعد از کلی کشمکش بین اتزیو و ویری و همچنین لو رفتن رابطهی اتزیو و کریستینا پیش بابای کریستینا، اتزیو به درخواست پدرش درگیر یه ماجرای خطرناک میشه که از قضا پدر ویری د پاتزی هم توش دست داره. پدر اتزیو از پسرش میخواد که چندتا نامه رو به جاهای مختلف برسونه. این نامهها به دلایل نامشخص، باعث میشن پدر ویری درگیر یک پروندهی قتل بشه و اتفاقای ناگوار زیادی برای خانوادهی د پاتزی بیوفته. اینجا درست حسابی متوجه نمیشیم که دقیقا ماجرای قتلی که پدر ویری د پاتزی هم توش دست داشته چیه و چرا پدر اتزیو سعی میکرده دست قاتلین اون پرونده رو رو کنه. خلاصه بعد یه مدت که میبینیم اتزیو تازه با دوست صمیمی خودش، لئوناردو داوینچی دوست شده، یه روز اتزیو به خونه بر میگرده و میبینه کل اسباب و اساسیهشون بهم ریخته و پدرش و دوتا برادراش هم ناپدید شدن و ظاهرا یه اعلامیه برای بازداشت اتزیو هم تو سطح شهر پخش شده. اتزیو تصمیم میگیره قایمکی خودش رو به سلولی که پدرش زندانی شده برسونه و اونجا پدرش نشونی یه صندوقچه رو به اتزیو میده که داخلش تجهیزات اساسینها نگه داشته شده. اتزیو خودش رو به اون صندوقچه میرسونه و علاوه بر اینکه لباس اساسینی خودش رو برای اولین بار به تن میکنه، یک نامهی مهر و موم شده هم پیدا میکنه که داخلش راجع به یه عملیات درحال اجرا بر علیه شهر فلورانس و خانوادهی آدیتوره نوشته شده. ظاهرا این نامه قرار بوده به دست اوبرتو آلبرتی (Uberto Alberti) برسه که یکی از دوستان خانوادگی خانوادهی آدیتوره به حساب میومده. منتها وقتی که اتزیو باهاش ملاقات میکنه، متوجه میشه که انگار یه کاسهای زیر نیم کاسهشه و آلبرتی حتی تذکیب میکنه که قرار بوده همچین نامهای به دستش برسه. اوبرتو آلبرتی که یک زمانی دوست خانوادگی آدیتورهها بوده و ارتباطش با عملیاتی که برعلیه فلورانس و خانواده آدیتوره در جریان بوده رو هم تکذیب میکنه، حالا داره تمام تلاشش رو میکنه تا هرچه زودتر اعدام جیووانی آدیتوره و دوتا پسرش انجام بشه. اتزیو تمام تلاشش رو میکنه تا اوبرتو آلبرتی رو قبل از اعدام شدن پدرش و دوتا برادرش به قتل برسونه و جلوی نابودی خانوادهش رو بگیره، اما در نهایت موفق نمیشه و حتی نزدیک بود خودش هم به قتل برسه.
خلاصه پدر و دوتا برادر اتزیو تو مرکز شهر فلورانس جلوی چشم مردم به دار آویخته میشن و برای همیشه زندگی اتزیو تغییر پیدا میکنه. اتزیو و کریستینا، شبانه جنازهی پدر و برادرانش رو دور از چشم اهالی فلورانس به خاک میسپرن. چون مردم شهر با تحریک دولتمردای فلورانس قصد داشتن جنازهها رو با بیاحترامی تمام بندازن داخل رودخونه. بعدش اتزیو تصمیم میگیره که شهرشونو ترک کنه و بره دنبال انتقال گرفتن از قاتلین پدر و دوتا برادرش. کریستینا که نمیتونه با اتزیو از شهر فرار کنه، برای آخرین بار از معشوقهی خودش خداحافظی میکنه و اتزیو راهی یکی از خطرناکترین ماجراجوییهای عمرش میشه.
اتزیو اولین کاری که انجام میده اینه که هیدن بلیدهای پدرش رو بده به لئوناردو داوینچی تا تعمیرشون کنه. بعدش هم جلوی چشم مردم با همون هیدن بلیدها، اوبرتو آلبرتی رو به قتل میرسونه و مدارکش رو هم برمیداره.
اساسین شدن اتزیو آدیتوره
اتزیو به همراه مادر و خواهرش به ویلای عموشون ماریو تو روستای مونتهریگیونی (Monteriggioni) میرن. اما باز هم سر و کلهی ویری د پاتزی پیدا میشه که با آدمای خودش قصد دارن جلوی اتزیو رو بگیرن. عموی اتزیو، ماریو، ویری و آدماش رو فراری میده و بعد از اینکه اتزیو و مادر و خواهرش رو به یه جای امن میبره، از راز خانوادگی اتزیو پردهبرداری میکنه و به اتزیو نشون میده که خانوادش پشت به پشت همدیگه تو تمام نسلها، اساسین بودن و در مقابل، خانوادهی پاتزی هم همیشه عضوی از فرقهی تمپلارها بودن و برای همینه که اتزیو و ویری، مثل خیلی دیگه از اجدادشون، مقابل هم قرار گرفتن و باهم سر جنگ دارن. ماریو به مدت یک سال اتزیو رو آموزش میده و بعد در تاریخ 1478 اتزیو تصمیم میگیره بره دنبال پاتزیها و برای همیشه فرقهی تمپلارها رو از صحنهی روزگار محو کنه.
Monteriggioni
اتزیو که حالا یک اساسین حرفهای شده، تو اولین نبرد خودش مقابل ویری د پاتزی قرار میگیره و اونو شکست میده. بعدش هم قسم میخوره که تمام عمرش رو وقف ردیابی و به قتل رسوندن تمپلارهایی کنه که تو عملیات به قتل رسوندن پدرش دست داشتن. مهمترینِ این تمپلارها، رودریگو بورجیا (Rodrigo Borgia) هست که در واقع سردستهی تمپلارها در ایتالیا به حساب میاد. ماریو اتزیو رو به یک اتاق مخفی تو قلعهی خودش میبره و بهش نشون میده که برای رسیدن به هدفش، باید سر از راز بزرگترین اساسین تاریخ، الطائر بن لااحد در بیاره.
بعدش اتزیو وارد یک کشمکش طولانی بین صاحبمنسبین قدرت در شهر فلورانس میشه و سعی میکنه از متحدین خانوادگی خودش در مقابل نفوذ تمپلارها حفاظت کنه. تو این برههی زمانی شهر فلورانس درگیر یک جنگ داخلی تمام عیار بین خانوادههای قدرتمند شده و اتزیو در نهایت موفق میشه تا فرانسسکو د پاتزی رو به قتل برسونه و پاتزیهای باقی مونده رو از شهر فراری بده. اتزیو تو این برهه از یکی از متحدین خانوادگی خودش به اسم لورنزو (Lorenzo) تبعیت میکنه و چندین سال بعد رو صرف ردیابی و به قتل رسوندن باقی موندههای خانوادهی پاتزی و بورجیا میکنه.
بعد از اینکه وضعیت شهر فلورانس با حذف پاتزیها تا حد زیادی به آرامش سابق خودش برمیگرده، اتزیو به شهر ونیز سفر میکنه تا یکی از نزدیکان خانوادهی بورجیا به اسم امیلیو بارباریگو (Emilio Barbarigo) رو به قتل برسونه. بعد از به قتل رسوندن امیلیو، اتزیو متوجه میشه که رودریگو بورجیا قصد داره یکی از قدرتمندترین افراد شهر ونیز که با لقب دوج (Doge) شناخته میشه رو به قتل برسونه و پسر عموی امیلیو یعنی مارکو رو جانشین اون اعلام کنه و اعلام این جانشینی هم قراره در قالب یک دورهمی بزرگ جشن گرفته بشه. اتزیو با کمک دستگاه پرندهی داوینچی خودش رو به محل برگزاری جشن میرسونه اما درست در لحظهای فرود میاد که آدمهای بورجیا، دوج رو به قتل رسوندن و حالا همه براساس صحنهای که شاهدش بودن، فکر میکنن اتزیو دوج رو به قتل رسونده. بعدش هم مارکو بدون هیچ دردسری به عنوان دوج جدید ونیز به قدرت میرسه اما اتزیو باز هم خیلی زود اقدام میکنه و اون رو به قتل میرسونه. مارکو تو آخرین لحظات زندگیش به اتزیو میگه که یه بارباریگوی دیگه به اسم سیلویو (Silvio) قراره بعد از اون به قدرت برسه و از قضا قصد داره اتزیو رو به قتل برسونه. بعد از اینکه اتزیو سیلویو بارباریگو رو هم به قتل میرسونه، متوجه میشه که تشویق کردن اون برای قتل سیلویو صرفا یه ردگمکنی بوده تا تمپلارها بتونن بدون مزاحمت اتزیو از ونیز فرار کنن.
دو سال بعد کشتی تمپلارها از سفر برمیگرده و حالا یک شی بسیار قدرتمند به اسم سیب عدن رو با خودشون به همراه دارن. اتزیو به هر طریقی که شده سیب عدن رو به دست میاره و مقابل بورجیا قرار میگیره. کسی که به خاطر قدرتهای به دست اومده از طریق سیب عدن، حالا ادعای پیامبری داره و هیچی جلودارش نیست. ماریو به همراه دیگر اساسینهای فرقه، به اتزیو خبر میدن که پیامبر پیشبینی شده، خود اتزیو هست و اتزیو توانایی این رو داره تا قدرتهای ماورایی به جا مونده از گذشتگان رو تحت کنترل خودش قرار بده. بعد از کلی کشمکش نهایتا تصاحب سیب عدن به نبرد فورلی (Battle of Forli) ختم میشه. جایی که یک راحب 9 انگشتی به اسم گیرولامو ساوونارولا (Girolamo Savonarola) موفق میشه سیب عدن رو به دست بیاره و از اونجا فرار کنه. اتزیو در راستای جستوجوی دوباره برای سیب عدن، تصمیم میگیره با کریستوف کلمب همکاری کنه و چندین بار این کاوشگر اسپانیایی رو از مرگ حتمی نجات میده. اتزیو بعد از آشنایی با کریستوف کلمب، تصمیم میگیره جست و جوی خودش برای سیب عدن رو مدتی به تعویق بندازه تا به اسپانیا سفر کنه. اتزیو تو سفر خودش به اسپانیا قصد داشت از فرقهی اساسینها تو این کشور محافظت کنه و دقیقا همین کار رو هم کرد. اتزیو تو اسپانیا بعد از به قتل رسوندن تعداد زیادی از تمپلارهای بالا رده، پادشاه اسپانیا رو نجات میده و برای یک مدت طولانی جنگ بزرگ بین تمپلارها و اساسینها رو از بین میبره.
تو سال 1494 اتزیو بعد از یک سفر طولانی به اسپانیا، مجددا به ایتالیا برمیگرده و سعی میکنه جستوجوی خودش برای سیب عدن رو ادامه بده. وقتی که اتزیو به ونیز برمیگرده، باخبر میشه که متحد سابق خودش یعنی لورنزو به قتل رسیده و حالا خود رودریگو بورجیا رهبری کلیسای ونیز رو به دست گرفته. از طرف دیگه، ساوونارولا هم موفق شده کنترل شهر فلورانس رو به دست بگیره و در کل میشه گفت کل ایتالیا دوباره افتاده دست تمپلارها. اتزیو قبل از هرچیزی تصمیم میگیره به فلورنس بره تا هم ساوونارولا رو شکست بده و هم دوباره سیب عدن رو به دست بیاره. اتزیو بعد از برگشتن به فلورانس، علاوه بر اینکه معشوقهی قدیمی خودش، کریستینا رو از دست میده، موفق میشه یه جنبش مردمی برعلیه ساوونارولا ترتیب بده و اونو از قدرت پایین بکشه. نهایتا اتزیو موفق میشه ساوونارولا رو به قتل برسونه و مجددا سیب عدن رو به دست بیاره. حالا اتزیو باید خودش رو به منبع اصلی قدرتهای ماورایی به جا مونده از مردمان قدیم برسونه و باخبر میشه که منبع اصلی این قدرتها، جایی در زیر شهر واتیکان قرار داره و برای دستیابی به اون به عصای شخص بورجیا احتیاج داره. اتزیو با استفاده از سیب عدن با بورجیا مبارزه میکنه و اونو شکست میده، اما از کشتن اون خودداری میکنه! اتزیو با استفاده از عصای بورجیا و همچنین سیب عدن، موفق میشه در زیرزمین مخفی شده زیر شهر واتیکان رو باز کنه و اینجا به همه ثابت میشه که اتزیو دقیقا همون پیامبریه که تو پیشگوییها ازش صحبت شده بوده. تو این زیرزمین، اتزیو با یک هولوگرام از یک زن به نام مینروا (Minerva) ملاقات میکنه که ادعا میکنه یکی از بازماندگان اولین تمدن روی زمین هست که انسانها رو خلق کردن. مینورا همچنین در رابطه با یک فاجعهی طبیعی بزرگ صحبت میکنه که در آینده رخ میده و به اتزیو توضیح میده که شخصی به نام دزموند توانایی جلوگیری از این فاجعه رو داره! اتزیو از زیرزمین خارج میشه و تصمیم میگیره سیب عدن رو به عموی خودش ماریو بسپره.
بلافاصله بعد از برگشتن اتزیو و ماریو به قلعهی خانوادگیشون تو مونتهریگیونی، سزار بورجیا، پسر رودریگو با ارتش خودش به این قلعه حمله میکنه. ارتش سزار قلعهی مونتهریگیونی رو نابود میکنه، ماریو، عمومی اتزیو رو به قتل میرسونه و مهمتر از همه، سیب عدن رو هم به دست میاره. حالا اتزیو میخواد به رم (Rome) بره تا یه بار دیگه در مقابل ارتش بورجیا قرار بگیره و انتقام عموی خودش رو بگیره. ماکیاولی، اساسینیه که تو این مسیر با اتزیو همراه میشه و بهش توضیح میده که سزار بورجیا داره با بیرحمی تمام به مردم رم حکومت میکنه و یکی باید بیاد این مردم رو نجات بده. اتزیو برای اینکه مردم رم رو از این وضعیت سخت و طاقتفرسا نجات بده، با نهادهای مردمی این منطقه وارد همکاری میشه و فرقهی اساسینهای رم رو تشکیل میده. اون در نهایت با همکاری مردم تعداد زیادی از تمپلارهای رم رو شکست میده و همچنین دوتا از جنرالهای بالا ردهی سزار رو هم به قتل میرسونه. یادتون هست که گفتیم اتزیو وقتی رودریگو بورجیا رو شکست داد، از کشتن اون خودداری کرد؟ حالا موقعی که اتزیو سعی میکنه خودش رو به رودریگو برسونه اون رو بکشه، متوجه میشه که پسر رودریگو یعنی سزار، خودش پدرش رو مسموم کرده و به قتل رسونده! بعدش اتزیو با کلیسا وارد همکاری میشه و کلیسا دستور میده سزار بورجیا رو دستگیر کنن. خلاصه اینطوری میشه که حکومت ظالمانهی سزار بورجیا در رم به پایان میرسه.
سزار بورجیا به اسپانیا تبعید میشه و هیچکس از محل دقیق نگهداری اون باخبر نیست. اتزیو هم حالا مشاور شخصی پاپ شده و نفوذ زیادی تو کلیسا داره. بعد از گذشت دو سال، سزار موفق میشه از اسپانیا فرار کنه و حالا با تشکیل دوبارهی یک ارتش، قصد داره قدرت سابق خودش رو تصاحب کنه. سزار به همراه 10هزار سربازی که با خودش آورده، شهر وین رو محاصره میکنه تا از این طریق دوباره کنترل رم رو به دست بگیره. اتزیو وسط میدان نبرد خودش رو به سزار میرسونه و تقریبا موفق میشه اون رو به قتل برسونه. اما یک بار دیگه سزار جون سالم به در میبره و از اونجا فرار میکنه. اتزیو یک بار دیگه سعی میکنه خودش رو به سزار برسونه و اینبار با گذشتن از ارتش سزار، مجددا در مقابل سزار بورجیا قرار میگیره و اینبار مطمئن میشه که به جز یک جنازه، چیزی ازش باقی نمونه! حالا که سزار برای همیشه از دنیا رفته، اتزیو دوباره به رم برمیگرده تا فرقهی اساسینها رو بازسازی کنه و اونها رو به راس قدرت برسونه.
دو سال بعد از به قتل رسیدن سزار بورجیا، اتزیو یک نامه بین وسایل عموش ماریو پیدا میکنه. نامهای که در واقع به پدر اتزیو تعلق داره و راجع به یک کتابخونهی مخفی در زیر قلعهی ماسیاف (Masyaf) صحبت میکنه که در گذشته به الطائر تعلق داشته. عموی اتزیو، ماریو قبل از این هم بهش گفته بود که به عنوان یک اساسین، وظیفه داره سر از راز فعالیتهای الطائر در بیاره. به همین دلیل، اتزیو تو سال 1510 تصمیم میگیره از ایتالیا خارج بشه تا خودش رو به قلعهی ماسیاف و کتابخونهی مخفی الطائر برسونه. به محض اینکه اتزیو به قلعهی ماسیاف میرسه، از سمت تمپلارها مورد حمله قرار میگیره و بعدش هم متوجه میشه که برای ورود به این کتابخونه، به تعدادی کلید مخصوص احتیاج داره و اطلاعات مربوط به این کلیدها هم تو دفترچهی متعلق به رهبر تمپلارها در این منطقه درج شده. همونطور که انتظار میرفت، اتزیو این تمپلار رو به قتل میرسونه، دفترچهی یادداشتهاش رو به دست میاره و متوجه میشه کلیدهایی که نیاز داره، تو شهر قستنطنیه نگهداری میشن. پس اتزیو یک بار دیگه دل به دریا میزنه و اینبار خودش رو به قستنطنیه میرسونه. جایی که با همسر آیندهی خودش سوفیا سارتر (Sofia Sartor) و همچنین یک اساسین به اسم یوسف آشنا میشه. اتزیو به مرور زمان کلیدهای بیشتری رو به دست میاره و هربار متوجه میشه که بنا به دلایل نامشخصی، میتونه لحظاتی از زندگی الطائر رو در زمان خودش زندگی کنه. اینجاست که به یه رابطهی ماورایی عجیب بین خودش و الطائیر پی میبره و بیشتر از قبل ترغیب میشه تا خودش رو به کتابخونهی مخفی الطائر برسونه. اتزیو مدت زمانی رو درگیر کشمکشهای موجود بین حکومتهای عثمانی و رم شرقی میشه تا اینکه بالاخره خودش رو به آخرین کلید میرسونه. قبل از اینکه اتزیو بتونه از این کلیدها استفاده کنه، متوجه میشه که یکی از شاهزادههای عثمانی به اسم احمد، قصد داره جلوی اتزیو رو بگیره و اون رو تهدید میکنه که اگه آخرین کلید رو به شاهزاده احمد نده، سوفیا رو به قتل میرسونه. اتزیو با شاهزاده احمد مخالفت میکنه اما وقتی که به محل زندگی سوفیا برمیگرده، متوجه میشه که دوست اساسینش، یوسف رو به طرز فجیعی به قتل رسوندن. اتزیو فکر میکنه که قتل یوسف در واقع یک اخطار بوده برای همین تصمیم میگیره کلید آخر رو به شاهزاده احمد تحویل بده و جلوی به قتل رسیدن سوفیا رو بگیره. غافل از اینکه فرقی نمیکنه چه تصمیمی بگیره، عملیات قتل سوفیا همین حالا هم داره مراحل خودش رو طی میکنه. اتزیو به سرعت خودش رو به سوفیا میرسونه و جلوی کشته شدنش رو میگیره. همزمان عثمانیها یک سلطان جدید برای خودشون انتخاب کردن به اسم سلیم. سلیم بلافاصله بعد از اینکه به عنوان سلطان جدید عثمانی شناخته میشه، شاهزاده احمد رو از یک بلندی به پایین پرتاب میکنه و اون رو به قتل میرسونه. سلیم در واقع پدر شخصی به نام سلیمانه که تو این مدت رابطهی خیلی خوبی با اتزیو داشته. به همین دلیل وقتی که سلیم به قدرت میرسه، به خاطر تعاریف پسرش از اتزیو، برخورد خیلی خوبی با اون داره. سلیم به اتزیو میگه که اتهاماتی که احمد بهش وارد کرده بود بخشیده شدن اما دیگه هیچوقت نباید به قستنطنیه برگرده.
حالا تنها کاری که باقی میمونه، مراجعه به کتابخونهی مخفی الطائره. اتزیو به همراه سوفیا خودش رو به قلعهی ماسیاف میرسونه و با موفقیت در کتابخونه رو باز میکنه. داخل کتابخونه، اتزیو هیچ کتابی پیدا نمیکنه. به جز جنازهی الطائر به همراه یک سیب. اینجا آخرین خاطرهی الطائر برای اتزیو به نمایش در میاد. اتزیو از لمس کردن سیب خودداری میکنه اما قدرتهای جادویی سیب به هر طریقی فعال میشن و اتزیو به طور مستقیم با دزموند ملاقات میکنه. شخصی که مدتها قبل مینروا (Minerva) دربارش صحبت کرده بود و به اتزیو گفته بود که در آینده این شخص میتونه جلوی نابودی زمین رو بگیره. اتزیو هنوز به درستی متوجه پیامی که مینروا سعی داشت بهش منتقل کنه نشده اما ماموریتش رو با انتقال این پیام به دزموند با موفقیت به پایان میرسونه.
بعد از تمام این حوادث، اتزیو به همراه سوفیا به ایتالیا برمیگردن و با هم ازدواج میکنن. اونها تو روستایی به اسم تاسکان (Tuscan) ساکن میشن و دو سال بعد در تاریخ 1513 اولین دخترشون به اسم فلاویا (Flavia) به دنیا میاد و یک سال بعد پسرشون مارسلو (Marcello) هم متولد میشه. تو سال 1519 اتزیو درگیر عفونت جدی سینه میشه و تا آخر عمرش با سرفههای به جا مونده از این عفونت زندگی میکنه. با این وجود، حتی این بیماری و سرفههای طاقتفرساش هم جلوی فعالیتهای اتزیو رو نمیگیرن. تو سال 1524 یک اساسین چینی به اسم شائو جون (Shao Jun) محل زندگی اتزیو رو پیدا میکنه ازش میخواد بهش آموزش بده که چجوری فرقهی اساسینها رو در چین بازسازی کنه. اتزیو که اولش مخالف بود، در نهایت راضی میشه و شائو جون رو کمک میکنه. در همین حین، ارتش امپراطوری چین هم در تعقیب شائو جون بوده و چندین بار با اتزیو و شاگرد جدیدش شائو جون، وارد نبرد میشن. اتزیو در وهلهی اول جلوی هجوم سربازان چینی رو میگیره و بعد هم شائو جون رو آموزش میده تا به طور کامل تبدیل به یک اساسین حرفهای میشه.
در انتها، اتزیو به همراه همسرش سوفیا و دخترش فلاویا، به فلورنس سفر میکنن و موقعی که سوفیا و دخترش درحال خرید کردن بودن، اتزیو به تنهایی روی یک نیمکت، دار فانی رو وداع میگه و از دنیا میره. شاید جالب باشه که بدونید محلی که اتزیو تو پیری خودش روی نیمکت میشینه و در آرامش زندگی رو ترک میکنه، دقیقا همون محلیه که سالها قبل در مرکز شهر فلورنس، پدرش به همراه دوتا برادرش اعدام شده بودن!
این هم از داستان کامل زندگی اتزیو آدیتوره دی فرنسه!