داستان بازی Atomic Heart | روایتی سرشار از دروغ و خیانت

Atomic Heart

داستان بازی Atomic Heart در واقع داستان یه دنیای موازیه. دنیایی که توش سرنوشت جنگ جهانی دوم طور دیگه‌ای رقم خورده و با اینکه همچنان نازی‌ها بازنده‌ی جنگ هستن، اینبار این روسیه‌است که به بزرگترین قدرت جهان تبدیل شده و به نوعی قطب اصلی تمام تکنولوژی‌ها و فناوری‌های روز دنیا به شمار میره.

داستان بازی تو سال 1995 جریان داره اما برای اینکه آشنایی کاملی با این دنیای جدید و تاریخچه‌‌ی اون داشته باشیم، بهتره چند سالی به عقب برگردیم. اینبار وقتی که آلمانی‌ها دارن قدرت خودشون رو از دست میدن و جنگ جهانی رو میبازن، یه ویروس به اسم Brown Plague یا همون “بیماری قهوه‌ای” تو دنیا پخش میکنن. خیلی از دانشمندان تو اون زمان هیچ راهکاری برای درمان این ویروس پیدا نمیکنن تا اینکه بالاخره هر کشوری مجبور میشه واکسن اختصاصی خودش رو برای مقابله با این ویروس تولید کنه. همزمان تو همین سال‌ها، شوروی داره پیشرفت‌های زیادی رو تو حوزه تکنولوژی رقم میزنه. دکتر سچینوف (Sechinoff) که یکی از کاراکترهای مهم داستانه و رابطش هم با شخصیت اصلی خیلی نزدیکه، تو همین سال‌ها یه ماده جدید رو کشف میکنه که بعدها با اسم پولیمر شناخته میشه. ماده پولیمر در واقع بیس اصلی همه تکنولوژی‌های پیشرفته‌ایه که داخل بازی میبینیم. شوروی یه تیم از بهترین دانشمندای خودش رو مسئول تحقیق روی این ماده جدید میکنه. اسم یکی از این دانشمندا یعنی زکروف (Zacharov) یادتون باشه که جلوتر خیلی باهاش کار داریم.

Atomic Heart

ماده پولیمر تنها دستاورد جدید شوروی بعد از جنگ جهانی دوم نیست و یه اختراع خیلی مهم دیگه که تو سال‌های اخیر توسط دانشمندای شوروی انجام شده، شبکه عصبی کالکتیوه (Collective). شبکه کالکتیو که تو اولین نسخه خودش با اسم Collective 1.0 شناخته میشد، یه شبکه خیلی بزرگه که انسان‌ها رو به هم متصل میکنه و همچنین میشه ازش برای برقراری ارتباط بین روبات‌ها هم استفاده کرد. منتها اینا واسه همون دهه‌های چهل و پنجاهه و اگه یادتون باشه گفتیم که داستان بازی تو سال 1995 اتفاق میوفته. یعنی شوروی زمان زیادی داشته تا یه عالمه تکنولوژی و فناوری جدید رو در دسترس مردم قرار بده.

تو سال 1995 که داستان بازی جریان داره، تکنولوژی‌های شوروی خیلی پیشرفته‌تر از چیزیه که تو سال 1955 بوده. برای مثال دانشمندا تونستن یه نسخه جدید از شبکه عصبی کالکتیو رو با اسم Collective 2.0 آماده کنن که به آدما اجازه میده بتونن با روبات‌ها ارتباط برقرار کنن. این قابلیت به آدما اجازه میده که بتونن تو مدت زمان خیلی کوتاهی، علوم متفاوتی رو فرا بگیرن و یجورایی مثل خود روبات‌ها سرعت پردازش اطلاعاتشون افزایش پیدا کنه. مثلا حالا دیگه خیلی سریع میتونن یه زبان جدید یاد بگیرن یا خیلی راحت با روبات‌های دیگه ارتباط برقرار کنن و باهاشون حرف بزنن.

شخصیت اصلی تو این بازی اسمش هست: P3. P3 سابقه جنگیدن تو جنگ جهانی دوم رو داره و الان هم رابطه خیلی نزدیکی با دکتر سچینوف داره. دکتر سچینوف در واقع همون شخص قدرتمند و بالادستی داستانه که برامون یه ماموریت جدید در نظر گرفته. حالا که از دکتر سچینوف صحبت کردیم، بهتره اشاره‌ای هم داشته باشیم به یه دانشمند دیگه که از لحاظ اهمیت داستانی، دست کمی از خود سچینوف نداره. P3 یه دستکش هوشمند و سخنگو داره به اسم چارلز (Charles). اما چارلز در واقع همون دکتر زکروفه که اول مقاله اسمشو آوردیم و گفتیم خیلی شخصیت مهمیه. اما چجوری یکی از قدرتمندترین دانشمندای شوروی، رفته داخل دستکشمون!

جونم براتون بگه که دکتر سچینوف و زکروف قبلا با هم رابطه خوبی داشتن. اما سچینوف – به هر دلیل قانع کننده‌ای که خودش بهتر میدونه – زکروف رو میکشه و بدنش رو داخل ماده پولیمر به طور کامل حل میکنه تا هیچ اثری ازش باقی نمونه. اما سچینوف موفق میشه خودآگاهی زکروف رو بذاره داخل دستکشی که P3 استفاده میکنه. تا P3 بتونه از همه امکانات برای رسوندن سچینوف به هدفش بهره ببره. اما هدف سچینوف چیه؟ شما رو نمیدونم، اما من با توجه به همین توصیفاتی که از این دانشمند دیوونه داشتیم، اصلا بهش اعتماد ندارم و احساس میکنم یه کاسه‌ای زیر نیم‌کاسشه. اما ماجرای اصلی چیه و سچینوف چه هدفی رو دنبال میکنه؟

اتفاقای اصلی از جایی شروع میشن که روبات دستیار سچینوف یه کلیدی رو بهمون میده و میگه که به پایگاه 3826 بریم. اما همین که به پایگاه 3826 میرسیم، P3 متوجه میشه که روبات‌های این پایگاه به معنای واقعی کلمه رد دادن و افتادن دنبال آدمای زنده و اونا رو شکار میکنن.

به گفته سچینوف، یه دانشمند دیگه به اسم پتروف (Petrov) شبکه کالکتیو رو هک کرده و همین باعث ایجاد اختلال تو شبکه روبات‌ها شده. حالا P3 مامور میشه که بره سراغ پتروف و با هماهنگی سچینوف جلوی این فاجعه رو بگیره. لازمه بدونید که پتروف خودش یکی از مهندسای اصلی پروژه کالکتیو بوده و واسه همین خوب میدونه که چجوری این سیستمو خراب کنه یا جلوی خراب شدنش رو بگیره. چند ماه پیش سچینوف متوجه میشه که پتروف داره بهشون خیانت میکنه، اما به جای بازداشت و زندانی کردنش، تصمیم میگیره اونو به خدمت اجتماعی در بیاره. در واقع دلیل اصلی اینکه سچینوف نمیتونست از دست پتروف خلاص بشه این بوده که به تازگی مهندس اصلی پروژه کالکتیو از بین رفته و حالا پتروف تنها مهندسیه که میشه ازش کمک گرفت. مشخص نیست که سچینوف دقیقا با پتروف چیکار کرد، اما چیزی که مشخصه اینه که پتروف هنوز دنبال ایجاد خرابکاری تو سیستم کالکتیوه و میخواد هرطور که شده به سچینوف آسیب بزنه.

متاسفانه وقتی بالاخره دستمون به پتروف میرسه، متوجه میشیم که اون مرده و سرش کاملا از بدنش جدا شده. البته که پتروف فعلا زنده‌است و جلوتر هم تو بازی میبینیمش دوباره، اما فعلا P3 فکر میکنه که پتروف مرده. منتها وقتی با سچینوف در اینباره حرف میزنیم، خیلی جالبه که سچینوف انگار اصلا شوکه نشده از خبر مرگ پتروف و انگار که قبل از P3 از همه چی خبر داشته. خلاصه سچینوف ماموریت بعدی P3 رو بهش میسپره و بهش میگه که به پایگاه VDNH بره و با استاک‌هاوزن (Stockhausen) ملاقات کنه. استاک‌هاوزن یه دانشمند آلمانیه که ظاهرا وظیفه داره اهداف P3 رو بهش توضیح بده. وقتی که داریم از پایگاه VDNH فرار میکنیم با یه خطر کاملا جدید آشنا میشیم که تهدیدش خیلی بزرگتر از هک شدن شبکه کالکتیو و رم کردن روبات‌هاست. اینجا با یه نوع گیاه غیرعادی و سیاه‌رنگ آشنا میشیم که ظاهرا همه کارمندای این پایگاه رو آلوده کرده و باعث شده مثل هیولاهای بدون مغز بهمون حمله کنن. این پایگاه در واقع جاییه که این گیاه برای اولین بار داخلش جوونه زده و سبز شده. پس قاعدتا بهتره کل پایگاه رو منفجر کنیم. مگه نه؟

بعد از خارج شدن از پایگاه VDNH و آشنایی با اون گیاه کشنده، دستکش P3 یا همون چارلز (یا همون زکروف) برای اولین بار واسه P3 داستان زکروف و اینکه چجوری سچینوف اونو کشته و ضمیر خودآگاهش رو تو یه دستکش قرار داده، تعریف میکنه. مرگ زکروف اتفاقیه که همه مردم شوروی دربارش خبر دارن، اما جزئیات مرگش و اینکه چجوری ضمیر خودآگاهش وارد این دستکش شده، چیزیه که فقط خود شخص سچینوف دربارش میدونه. حالا P3 واسه اولین بار نسبت به سچینوف مشکوک میشه و دنبال اینه که بدونه دقیقا چرا و چجوری سچینوف، زکروف رو کشته و اونو به اسم چارلز سپرده دست ما.

قبل اینکه بریم سراغ جمع‌بندی آخر داستان و ببینیم ریشه دشمنی سچینوف با زکروف به چه زمانی برمیگرده و اصلا دلیل اینهمه جاه‌طلبی سچینوف چیه، بهتره در رابطه با یه مورد بهتون توضیح بدم.

Atomic-Heart-game

در طول بازی بارها شخصیت‌های مختلف به حلقه‌های طلایی اشاره میکنن و از ارزش خیلی زیاد این حلقه‌ها میگن. اما ماجرای این حلقه‌های طلایی چیه و چه ارتباطی با داستان اصلی دارن؟

ماجرای این حلقه‌ها برمیگرده به شبکه کالکتیو. وقتی که اولین نسخه از شبکه کالکتیو داشت در دسترس عموم قرار میگرفت، هدف سچینوف و بقیه دانشمندای شوروی این بود که دسترسی همه مردم به شبکه کالکتیو کاملا یکسان و عادلانه باشه. یعنی همه به یک اندازه به این شبکه دسترسی داشته باشن و کسی قدرتش بیشتر از بقیه نباشه. اما زکروف یا همون چارلز بهمون توضیح میده که ایده یکسان بودن شبکه کالکتیو برای همه، صرفا یه شعار سیاسیه و در حقیقت اینطور نیست. در واقع به سه شکل میشه به این شبکه متصل شد که هر کدوم سطوح متفاوتی نسبت به همدیگه دارن. آلفا، بتا و گاما، سه روش اصلی برای برقراری اتصال با شبکه کالکتیو هستن و هرکدوم مقدار دسترسی‌های مختص به خودشون رو در اختیار یک کاربر قرار میدن و به هیچ عنوان یکسان و مشابه هم نیستن.

از طریق اتصال آلفا، کسی که دسترسی تمام و کمال به کل شبکه کالکتیو داره، میتونه به طور کامل به همه ربات‌ها و انسان‌هایی که به شبکه وصل شدن، متصل بشه و کنترل اونها رو به دست بگیره. منتها خطری که خود سچینوف هم متوجهش شده بود، اینه که اگر احیانا کسی که نباید، به اتصال آلفا دسترسی پیدا کنه و کنترل کل شبکه رو به دست بیاره چی؟ به همین خاطر سچینوف دومین شیوه اتصال یعنی اتصال بتا رو برای شبکه کالکتیو تعریف کرد. اتصال بتا، به کسی که از این مدل اتصال استفاده میکنه، اجازه میده بدون اینکه کسی باخبر بشه، به شبکه دسترسی داشته باشه و کل فعل و انفعالات درحال انجام روی شبکه رو رصد کنه. سچینوف، دو روبات دستیار خودش که با اسم‌های چپ و راست شناخته میشن رو از طریق اتصال بتا به شبکه وصل کرده. خلاصه اینکه سچینوف از طریق دوتا روبات دستیارش و همچنین نحوه اتصال بتا، بدون اینکه کسی خبر داشته باشه، کل شبکه کالکتیو رو رصد میکنه. این دسترسی باعث میشه سچینوف هروقت که بخواد، بتونه کل شبکه رو دچار اختلال کنه و کنترل روبات‌ها رو به دست بگیره. اما هدف اصلیش از انجام این کار چیه؟

هدف اصلی سچینوف از توسعه شبکه کالکتیو، صرفا خدمت به مردم شوروی نیست و همه‌چیز برمیگرده به پروژه‌ی بزرگ قلب اتمی یا همون Atomic Heart که اسم بازی هم به همین پروژه بزرگ اشاره داره. پروژه قلب اتمی در واقع چشم‌اندازیه که شوروی داره برای کل جهان، به ویژه جهان غرب ترسیم میکنه. هدف رهبرای شوروی و دانشمندای شروری مثل سچینوف اینه که در ابتدا تعداد خیلی زیادی از روبات‌های انسان‌نمای پیشرفته رو به آمریکا صادر کنه و بعد با استفاده از اتصال‌های آلفا و بتا، کنترل کامل روبات‌هایی که وارد خاک آمریکا شدن رو به دست بگیره و از این طریق کل جامعه آمریکا رو کنترل کنه.

حالا P3 که از کل نقشه‌های سچینوف و رهبرای شوروی خبردار شده، باید جلوی این فاجعه‌ی بزرگی که کل کشورهای غربی رو تهدید میکنه، بگیره. تا اینجای کار که P3 داشت مستقیما از سچینوف دستور میگرفت، هدف اصلی ما این بود که از درز اطلاعات محرمانه‌ی مربوط به پروژه قلب اتمی جلوگیری کنیم. اما متاسفانه یا بهتره بگیم خوشبختانه، پتروف که یک بار مرگش رو جعل کرده بود، تونسته با دولت‌های غربی ارتباط برقرار کنه و بهشون در رابطه با پروژه خطرناک شوروی هشدار بده.

آمریکا تحریم‌های متعددی رو علیه شوروی ترتیب داده و همین تحریم‌ها باعث شدن که شوروی نتونه یک شبه تعداد زیادی از روبات‌های خودش رو وارد خاک آمریکا کنه و مدت زیادی زمان لازمه تا مقدار روبات‌های مورد نظر شوروی، با وجود تحریم‌ها وارد خاک آمریکا بشن. حالا پتروف قبل از اینکه اینبار واقعا خودشو به کشتن بده، یه جعبه که داخلش دوتا حلقه طلایی قرار داره، میده به P3. این دوتا حلقه همون دوتا نقطه اتصال بتا هستن که قبل از این قرار بود دوتا روبات دستیار سچینوف ازشون استفاده کنن. تو این نقطه P3 دقیقا نمیدونه به کی اعتماد کنه و حلقه‌های بتا رو به چه گروهی بسپره. واسه همین P3 تصمیم میگیره که این حلقه‌ها رو بندازه تو دریا و اینجوری دیگه دست هیچکس بهشون نمیرسه. P3 همچنین موفق شد با استفاده از DNA پتروف، کد کنترل روبات‌ها رو به دست بیاره و حالا از این نقطه به بعد دیگه روبات‌ها تهدیدی واسه P3 ایجاد نمیکنن. اما ماموریت P3 هنوز تموم نشده!

P3 موفق میشه به کمک دکتر لاریسا که یکی از همراهان قدیمی پتروف بوده و حالا به P3 اعتماد کرده، به یه پایگاه زیر دریایی بره و اونجا بیس اصلی سرورهای شبکه کالکتیو رو پیدا کنه. اینجا دکتر لاریسا بهمون افرادی رو نشون میده که مثل موش آزمایشگاهی توسط دانشمندای شوروی مورد آزمایش قرار گرفتن. ذهن این آدما تو یه دنیای مجازی به اسم لیمبو قرار گرفته و یجورایی یه رویای شیرین و لذت‌بخش رو براشون تداعی میکنه. درحالی که بدنشون به روش‌های مختلف مورد آزمایش قرار میگیره و به بدترین روش‌های ممکن ازشون استفاده میشه. حتی P3 هم چند بار در طول بازی رویای لیمبو رو تجربه میکنه و اون هم به طریقی تحت تاثیر آزمایش‌های شیطانی شوروی قرار گرفته. P3 متوجه میشه که سچینوف بارها از طریق رویاهای قشنگ لیمبو از P3 سو استفاده کرده و درحالی که P3 فکر میکرده صرفا داره خواب میبینه، در واقع بدنش درحال انجام ماموریت‌هایی بوده که سچینوف بهش سپرده.

اینجا به این نتیجه میرسیم که داستان بازی Atomic Heart صرفا درباره حمله شوروی به آمریکا از طریق به دست گرفتن کنترل ارتش روبات‌ها نیست. بلکه با یه پروژه کاملا جدید مواجهیم که صرفا مشکل مردم شوروی نیست و کل انسان‌ها در سرتاسر جهان رو تهدید میکنه و اون هم چیزی نیست جز خطر کنترل ذهن آدم‌ها. تو این پایگاه زیر دریایی دکتر لاریسا به P3 کمک میکنه تا از حقایق مربوط به گذشته خودش باخبر بشه. P3 میفهمه که بعد از جنگ جهانی دوم وقتی که به شدت مجروح شده بود، سچینوف یجور شبکه عصبی که بر پایه ماده پولیمر ساخته شده رو داخل بدن P3 جایگذاری میکنه تا از این طریق اون رو به برده‌ی گوش به فرمان خودش تبدیل کنه. سچینوف حتی تمام خاطرات P3 از همسرش قبل از اتفاقات جنگ جهانی رو از ذهنش پاک کرده تا کنترل کاملی روی احساسات این سرباز داشته باشه. همسر P3 در گذشته مبارز خیلی قدرتمندی بوده و هنرهای رزمی زیادی بلد بوده، اما تیم سچینوف موفق نمیشن مثل زکروف، ضمیر خودآگاه همسر P3 رو نجات بدن، اما موفق میشن مهارت‌های رزمی اون رو به دوتا روبات منتقل کنن. روبات‌های دوقلویی که بعدها به عنوان دستیارهای اصلی سچینوف به کار گرفته شدن. منتها دقیقا نمیدونیم که سچینوف چرا همچین کاری کرده و تنها توضیح منطقی که میتونیم دربارش داشته باشیم اینه که خب، سچینوف رسما شرورترین و خطرناکترین دانشمند شورویه و این هم از جمله کارهاییه که دانشمندای شروری مثل سچینوف، بعضا حتی بدون دلیل منطقی انجام میدن.

در انتها سچینوف یک بار دیگه P3 رو به یک رویای لیمبو میفرسته و بدنش رو مجبور میکنه تا دکتر لاریسا رو بکشه. از طرفی هم بالاخره P3 متوجه شد که گرنی زینا (Granny Xena) که یکی از کاراکترهای خوب داخل بازیه و همیشه کمکمون میکرده بدون اینکه بدونیم دقیقا کیه و چه رابطه‌ای باهامون داره، در واقع مادرزن P3 بوده کل این مدت!

حالا P3 دلایل زیادی داره که بخواد به خاطرشون بره سراغ سچینوف و برای یه بار هم که شده با کشتن اون، کل برنامه‌های شیطانیش رو متوقف کنه. تو این نقطه بازی دوتا انتخاب پیش روی شما قرار میده. یکی اینکه برید سراغ سچینوف و بعد از شکست دادن دوتا روبات دستیارش، خودش رو هم بکشید. اگه P3 تصمیم بگیره که بره سراغ سچینوف، بعد از اینکه کارش رو انجام داد متوجه میشه که قرار دادن P3 داخل لیمبو و اجیر کردنش برای کشتن اهداف مختلف، تمام این مدت نقشه‌ی زکروف بوده و سچینوف هیچ ارتباطی با این نقشه‌های شیطانی نداشته. بلکه این دستیار همیشگی خودمون زکروف یا همون چارلزه که تمام این مدت داشت برنامه‌های خودش رو پیش می‌برد و حالا با شکست دادن سچینوف، یک قدم دیگه به هدف اصلیش نزدیکتر شده. در انتها زکروف یک بار دیگه P3 رو به داخل رویای خودش درون لیمبو میفرسته تا در آرامش به زندگی خودش ادامه بده و زکروف هم به هر روشی که میخواد از بدن P3 استفاده کنه.

خلاصه داستان اینه که بازی کل این مدت داشت بهمون دروغ میگفت و من هم مجبور شدم در طول این مقاله بهتون دروغ بگم تا به پلات توئیست (Plot Twist) اصلی برسیم و حقایق رو آشکار کنیم. تمام این مدت سچینوف آدم خوبه‌ی داستان بوده و این زکروف بوده که می‌خواسته با از بین بردن آزادی آدم‌ها و اسیر کردنشون تو یه واقعیت مجازی و همچنین فرستادن روبات‌ها به آمریکا، کم کم کنترل کل جهان رو به دست بگیره. در صورتی که تصمیم بگیرید به سراغ سچینوف نرید و به نوعی خودتونو تو همون نقطه داستانی بازنشسته کنید، P3 تصمیم میگیره چارلز رو از دست خودش جدا کنه و بعد همه‌چیز رو رها کنه و از همه فاصله بگیره. P3 با این انتخاب سرنوشت داستان رو به دست سچینوف میسپره و دیگه تو نبرد نهایی شرکت نمیکنه. نبردی که در نهایت P3 رو یک بار دیگه به رویای لیمبو میبره و اون رو تو رویای زیبای خودش غرق میکنه. در هر صورت میشه گفت تو بازی Atomic Heart پایان خوشی در انتظارتون نیست.

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ما را در رسانه های دیگر دنبال کنید