داستان بازی Assassins Creed Mirage

Assassins Creed Mirage

دوره‌ای از بازی‌های ویدئویی بود که در آن گفته می‌شد که بهترین راه برای آموزش تاریخ انجام یک بازی است و اگر به یاد داشته باشید، Assassins Creed  یکی از بازی‌های تاریخی بود که در داستان و وقایع تاریخی و حتی حال و هوای سیاسی و اقتصادی دوران‌های قدیم را نمایش می‌داد. حال با آخرین سری از بازی اساسینز یعنی Assassins Creed Mirage ما شاهد یک داستان زیبای دیگر خواهیم بود. داستانی که کم و بیش به ایران نیز مرتبط است. در این مقاله از سایت گیموشن‌آرت قصد داریم تا داستان بازی Assassins Creed Mirage را برای شما بازگو کنیم.

روایت بازی در کجا گفته می‌شود؟

داستان بازی Assassins Creed Mirage در قرن نهم میلادی و دوران اسلامی بغداد جریان دارد. در این دوران بیت‌الحکمه یا دارالحکمه در بغداد تاسیس شد که گفته می‌شود به مدت پانصد سال مرکز تجمع دانشمندان از سراسر جهان بود. در قرن نهم، رنسانس کارولنژی و حمله وایکینگ‌ها به اروپا و در آسیا شرقی تغییرات بزرگ در پادشاهی چینی‌ها را شاهد آن بودیم.

داستان بازی Assassins Creed Mirage

داستان بازی Assassins Creed Mirage در خصوص خرده دزدی به اسم باسیم است که چند وقتی کابوس‌های تکراری می‌بیند. او که در آخرین خواب خود دچار بختک شده بود که توسط دوست و همکار خود به نام نهال از خواب بیدار می‌شود و باسیم در خصوص این کابوس‌ها با او صحبت می‌کند اما بعد از یک گفت‌وگو کوتاه در خصوص تازه‌ترین دزدی که در پیش دارد به پیش همکار بعدی خود به اسم درویش می‌رود. درویش به آن‌ها ماموریت می‌دهد تا یک پوست که حاوی اطلاعات مهمی روی آن هک شده را به درویش بازگرداند. باسیم این کار را انجام می‌دهد و زمانی که پوست چرم را باز می‌گرداند، با زنی به نام روشن آشنا می‌دهد و او همان کسی بود که اطلاعات را لازم داشت. روشن به دنبال یک صندوقچه مهم است که سر از بغداد درآورده، باسیم که می‌خواهد خودی نشان دهد و درخواست می‌کند تا روشن اجازه دهد همراه با درویش و سازمان Hidden Ones صندوقچه را پیدا کند. روشن با این درخواست مخالفت می‌کند.

داستان بازی Assassins Creed Mirage

باسیم از روی لجبازی به همراه نهال به محل اختفای صندوق می‌رود و آنجا نه تنها چیزی که مورد نظرشان را پیدا می‌کنند، بلکه خلیفه عباسی به نام ال-متوکل را کنار صندوق پیدا می‌کند. در زمان حضور متوکل، پنج فرد با نقاب‌ها طلایی پیش او می‌آیند تا از امنیت چیزی که درون صندوق نهفته شده مطمئن باشند. باسیم، متوجه می‌شود که قوی‌ترین مرد بغداد به شدت از این پنچ نفر ترسیده بود. بعد از صحبت‌ها، باسیم تصمیم می‌گیرد که شی با ارزش صندوق را بدزدد اما وقتی به شی دیسک مانند دست می‌زند، تصاویری را می‌بیند که باعث خشک شدن و تعجب باسیم می‌شود. در این بین متوکل متوجه حضور باسیم شده و آن دو با یک دیگر درگیر می‌شود. نهال به کمک باسیم می‌رود و مجبور می‌شود که متوکل را بکشد. بعد از این اتفاق و دزدیدن دیسک، هر دو مجبور می‌شوند که از صحنه فرار کنند.

باسیم به مخفیگاه خود بازمی‌گردد و تصمیم می‌گیرد که کمی استراحت کند اما در خواب دوباره کابوس تکرار می‌شود. زمانی که از خواب بیدار می‌شود، روشن را می‌بیند که دیسک در دست دارد و از او می‌خواهد در خصوص اتفاقی که رخ داده صحبت کند و باسیم تمام اتفاقات داخل قلعه را می‌گوید. روشن که شدیدا از اتفاق حیرت زده شده بود به باسیم دستور می‌دهد که سریعا خودش را به دریا برساند تا از طریق قایقی با هم از بغداد فرار کنند، چون تمام ماموران به دنبال قاتل متوکل هستند. باسیم باید قبل از فرار با درویش ملاقات کند اما وقتی به خانه او می‌رسد، نه تنها درویش بلکه باقی دزدان را می‌بیند که توسط ماموران کشته شده‌اند. باسیم که ناراحت در حال گریه کردن بر سر جنازه درویش است، احساس گناه می‌کند و نهال سریع خودش را به باسیم می‌رساند. او تمام اتفاقات را تقصیر نهال می‌داند که شاه را کشته و این مشکلات را به وجود آورده، آن دو از یک دیگر جدا می‌شوند. باسیم خود را به قایقی که روشن برای فرار آماده کرده بود می‌رساند ولی ماموران آن دو را پیدا می‌کنند و بعد از درگیری و فرار در نهایت خودشان را به آب می‌اندازند.

باسیم خود را به قلعه الموت می‌رساند، جایی که Hidden Ones در آنجا مخفی شده‌اند، او تحت آموزش روشن و باقی اعضای سازمان قرار می‌گیرد، باسیم در نهایت یکی از اعضا شده و انگشت خود را قطع می‌کند تا چاقو مخفی را در انگشتش قرار دهد. در یکی از روز‌های حضور باسیم در قلعه، او به همراه فرد دیگری در حال گشت زنی بود که متوجه می‌شود سربازانی از بغداد به الموت فرستاده شده تا محل اختفای افراد سازمان را پیدا کنند. باسیم داوطلب می‌شود که همراه روشن به بغداد باز گردد، چون اتفاقی در این شهر در حال رخ دادن است که با امنیت قلعه الموت مربوط می‌شود.

وقتی باسیم به همراه روشن و یکی دیگر از اعضا با نام فولاد، به بغداد باز می‌گردند، آن‌ها در اولین قدم به دنبال یکی از یاران خود به اسم علی ابن محمد هستند تا در خصوص تازه‌ترین اخبار بغداد اطلاع یابند. باسیم متوجه می‌شود که علی توسط شخصی به اسم Al Gul زندانی شده و باید نجات یافته شود. او موفق می‌شود که به زندانی که علی را در آنجا نگه داشته‌اند نفوذ کند و با علی صحبتی داشته باشد. علی می‌گوید که ال‌-گول شبانه اسیرها را جابه‌جا می‌کند و برای پیدا کردن هویت اصلی او باید به دفتر مرکزی زندان برود. باسیم و علی کتاب مهمی را پیدا می‌کنند که سرنخی برای آن دو می‌شود تا هویت ال‌-گول مشخص شود، او یکی از افراد نقاب طلایی است و سعی دارد با اسرایی که قاچاق می‌کند، بخش‌های مهمی از بغداد را کاوش کرده تا چیزهای با ارزشی مانند دیسک پیدا کند. باسیم و روشن تصمیم می‌گیرند که ال‌-گول را به قتل برساند و در این ماموریت موفق می‌شوند. در زمان مرگ ال-گول، باسیم متوجه می‌شود که او یکی از اعضای Order است و به دنبال به دست گیری قدرت هستند. بعد از مرگ ال-گول دوباره جن و کابوس به سراغ باسیم برمی‌گردد؛ او می‌خواهد در خصوص این سازمان و شی‌های مخفی دیگر بیشتر بداند اما قبل از ادامه ماجرا باید نهال را پیدا کرده تا از او بابت اتفاقات گذشته عذرخواهی کند. باسیم دوست قدیمی خود را پیدا می‌کند و نهال اطمینان می‌دهد که هیچ گونه دلخوری از باسیم ندارد.

یکی از اعضا Hidden Ones به نام احمد که از الموت به بغداد آمده بود، به مدت یک هفته ناپدید شده و باسیم برای پیدا کردن آن به دارالحکمه می‌رود چون احمد معمولا در این مکان برای پیدا کردن اطلاعات رفت و آمد داشته بود. زمانی که باسیم به دارلحکمه می‌رسد، متوجه می‌شود بسیاری از کتاب‌ها سوخته شده و شخصی که نگهبان کتاب‌ها بوده نیز توسط افرادی کشته شده است. باسیم به دنبال احمد می‌رود و با شخصی آشنا می‌شود که راهنمای کتابخانه بوده و به احمد کمک‌های زیادی برای پیدا کردن کتاب کرده اما این فرد به باسیم خیانت می‌کند. باسیم که توانایی استفاده از شمشیر را دارد، تمام کسانی که می‌خواهند او را بکشند را یکی پس از دیگری نابود کرده و متوجه می‌شود که شخصی با نقاب طلایی دستور کشتن باسیم را داده است.

باسیم متوجه می‌شود که احمد در بیمارستانی با دکتر حسن قرار داشته و این دکتر کارهای غیرقانونی زیادی انجام داده و از Order پیروی می‌کند و باسیم مجبور می‌شود که آن را بکشد. بعد از مرگ دکتر حسن و ملاقات با احمد، باسیم می‌فهمد که طبقات پایین دارالحکمه راهی وجود دارد که مغز انسان را به دنیای باستانی هدایت می‌کند. باسیم در می‌یابد که در حین آتش سوزی در دارالحکمه کتاب‌هایی با زبانی نا آشنا به دستور زنی به نام زهرا از کتابخانه به محل شخصی او نقل مکان شده. باسیم، زهرا را از پای در میاورد و نامه‌ای پیدا می‌کند که شخصی به اسم فسیل مسئول اصلی آتش سوزی است و یکی از نقاب‌ داران طلایی است. باسیم دومین نفر طلایی را به صورت مخفیانه می‌کشد و حال باید سه نفر دیگر را برای برگرداندن بغداد به حالت قبلی خود، به قتل برسانند.

چند روز بعد، علی می‌گوید که کسانی که برای او کار می‌کردند به تازگی اعدام یا کشته شدند، باسیم باید در خصوص این اتفاقات اطلاعات بیشتر پیدا کند به همین دلیل به قهوه خانه‌ای می‌رود تا از افراد آنجا سوالاتی بپرسد. باسیم چیزی در مورد اعدام‌ها متوجه نمی‌شود اما اکثر آن‌ها در خصوص گم شدن اسیر‌ها صحبت می‌کنند که هیچ دلیلی برای این ناپدید شدن‌ها پیدا نمی‌کند. باسیم متوجه می‌شود فردی با نام دوگن ابن اسلان به این موضوع ارتباط دارد به همین دلیل او با گروهی از اسرا تلاش می‌کنند تا موضوع را دریابد. سرنخ‌ها به جایی تموم می‌شود که شخصی به نام وسیف ال ترکی بعد از مرگ خلیفه نیمی از قدرت بغداد را به دست گرفته و او یکی از 5 نقاب دار طلایی است. باسیم در قتل موفق می‌شود و اجازه می‌دهد که علی در آخر تمام اعتبار کشتن وسیف را برای هدایت انقلابیون به دست بگیرد.

باسیم بعد از قتل با روشن و ربکا (یکی از اعضای Hidden Ones) در خصوص اتفاقات تازه در بازار صحبت می‌کنند و باسیم در می‌یابد که اقلام ضروری در بازار کم شده و این اتفاق قطعا کار یکی از اعضای Order است. باسیم به بازار رفته و با برخی از کاسب‌ها صحبت می‌کند و متوجه می‌شود که مالیت‌ها زیاد شده و افرادی کاروان‌های مهم را دزده‌اند. باسیم متوجه می‌شود شخصی که مالیات‌ها را جمع می‌کند با نام ال-آنقه سر نخ نفر بعدی است و بعد از به قتل رساندن او و پیدا کردن نامه‌ای مهم از فردی با امضا N، باسیم متوجه می‌شود حمله به کاروان‌ها برنامه قبلی بوده و به نفع چینی‌ها تمام می‌شود و این فرد مرموز قرار است به زودی مزایده‌ای در بازار راه بی‌ندازد. به همین دلیل باسیم با روشن به بازار می‌رود، در راه با زنی به نام قبيحه آشنا می‌شود تا محل مزایده را پیدا کند، این زن بخش بزرگی از بازار را در دست دارد. بعد از این که باسیم می‌فهمد که فرد نقاب دار طلایی بعدی یک تاجر چینی است به عنوان یک خریدار در مزایده شرکت می‌کند و با این روش به مخفیگاه او رفته و در نهایت این شخص را به قتل می‌رساند. باسیم بار دیگر جن را می‌بیند که به او نزدیک‌تر می‌شوند و این موضوع را به ربکا و روشن بازگو می‌کند.

بعد از این که باسیم موفق می‌شود نفر چهارم را به قتل برساند، تصمیم می‌گیرد که کمی استراحت کند تا ربکا اطلاعاتی در خصوص نفر آخر پیدا کند. باسیم خواب ترسناکی می‌بیند که توسط نهال بیدار می‌شود. نهال به باسیم می‌گوید که Hidden Ones خطرناک هستند و نباید به آن‌ها اعتماد کرد. نهال این سوال را از باسیم می‌پرسد که چرا روشن و باقی اعضا در خصوص این قتل‌ها و حتی شی‌های عجیب با او صحبت نمی‌کنند. باسیم در حالی که از صحبت‌های نهال ناراحت شده از اتاقش خارج شده و در می‌یابد که تمام صحبت‌های نهال راست است.

باسیم باید نفر پنجم را پیدا کند که هنوز مشخص نیست که در کجا پنهان شده و حتی هویت او پنهان مانده است. پسر متوکل ادعا خلیفه بودن کرده و شاید سرنخی برای پیدا شدن نفر بعدی باشد. باسیم با یکی از دولت مردان بغداد به نام محمد ابن تحیر صحبت می‌کند و متوجه می‌شود که او شخصی بود که موقعیت الموت را به دشمنان نشان داده تا بغداد بتواند در آسایش باشد و در ازای این کار قبيحه باید به قدرت برسد. باسیم برای فهمیدن موضوع به حرم‌سرا پادشاه قبلی می‌رود و در آنجا متوجه می‌شود که قبيحه پنچمین نفر و رئیس این گروه است.

باسیم به روشن موضوع را می‌گوید ولی روشن می‌خواهد که قتل آخر را به شخص دیگری واگذار کند که با مخالفت باسیم همراه شد. در نهایت باسیم موفق می‌شود که اجازه قتل را بگیردو او موضوع لو رفتن موقعیت الموت را به روشن می‌گوید. باسیم به دفتر کار قبيحه می‌رود و وقتی به آنجا می‌رسد، قبيحه به باسیم می‌گوید که او فراتر از انسان است و Hidden Ones به او دروغ گفته، همین موضوع باسیم را کنجکاو می‌کند که باقی ماجرا را گوش دهد که ناگهان روشن با خنجر خود قبيحه را می‌کشد. باسیم از این کار روشن ناراحت می‌شود و می‌خواهد حقیقت را بداند. روشن می‌گوید که اگر راه اشتباهی که قبيحه برای او در نظر گرفته بود را برود، خودش کار باسیم را تمام می‌کند.

چیزی درون قلعه الموت است و باسیم با نهال دیدار می‌کند و حقیقت را به او می‌گوید. هر دو به الموت باز می‌گردند تا باسیم جواب سوالات خود را پیدا کند. در راه زمانی که آن دو در حال نوشیدن آب بودن متوجه می‌شوند که به الموت حمله شده و باسیم نیز بر اثر ضربه یکی از سربازان بی‌هوش می‌شود. زمانی که بی‌هوش بود بار دیگر جن را می‌بیند، این بار خواب دید که جن با دستانی خونین می‌خواهد باسیم را شکار کند.

باسیم از خواب بیدار می‌شود و به لطف نور (یکی از اعضای Hidden Ones) از دست سربازان نجات می‌یابد. باسیم به الموت بازمی‌گردد و تمام اعضا را تا جایی که می‌تواند نجات می‌دهد و او مربی را پیدا می‌کند و در خصوص مکان باستانی سوالاتی می‌پرسد و مربی محل مکان را نشان می‌دهد، جایی که تمام جواب‌های باسیم در آن‌جا قرار دارد.

زمانی که باسیم به غاری می‌رسد به مکان باستانی می‌رسد، این مکان برای او روشن می‌شود در همین حال روشن به او حمله می‌کند، باسیم روشن را شکست می‌دهد. به کمک نهال و خون باسیم، در باستانی باز می‌شود. در این اتاق هیچ چیز شبیه به قرن نهم میلادی نیست. باسیم یک ماشین غیرعادی و آهنی را پیدا می‌کند و به نظر می‌رسد که این مکان را می‌شناسد. با باز شدن ماشین، باسیم متوجه می‌شود که نهال فقط یک رویا بوده و حقیقت ندارد. با این وجود نهال رویایی، دیسک را به دستگاه آهنی می‌چسباند و خاطره‌ای دیده می‌شود که یک نفر با جاقویی دراز می‌خواهد فردی که در دستگاه خوابیده بود را بکشد.

باسیم به دنیای عجیبی می‌رود، جایی که در کابوس‌ها آن را می‌دید و در این مکان جن را تعقیب می‌کند. جن در واقع یک خاطره تلخ از زندگی گذشته است و جن با لمس باسیم، پودر می‌شود. نهال برای بار آخر برای باسیم ظاهر می‌شود. در واقع نهال گذشته باسیم بود و یا بخشی از او را شامل می‌شود. باسیم با لمس نهال بیدار می‌شود و غار را ترک می‌کند، شب آن روز ماجراجویی، باسیم روشن را می‌بیند که Hidden Ones را ترک کرده و از گروه جدا می‌شود. زمانی که باسیم عقاب خود را فرا می‌خواند، ناگهان عقاب به جای این که روی دست او بنشیند، صورتش را زخمی می‌کند. باسیم یک آدم شده، شاید ظاهر او شبیه به باسیمی که می‌شناسیم باشد، اما روح او ترکیبی از نهال و باسیم است.

این هم از داستان بازی Assassins Creed Mirage امیدواریم که داستان این بازی براتون جالب بوده باشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ما را در رسانه های دیگر دنبال کنید