آقا این چه کرمیه ما داریم که دوست داریم هی دهنمون سرویس شه؟ هی بریم بمیریم اعصابمون خرد شه؟ کلی وقت بزاریم سر یه مرحله دو متر مونده به خط پایانش از آسمان هفتم یه بطری، بشکهای چیزی پرت میشه و شترق میخوره تو سر ما! این چه علاقه مزخرفیه که داریم نسبت به غلبه کردن بر سخیتا! بیا برو عامو ولمون کن حال نداریم! سختی چیه آخه…
خوش اومدید به یه مطلب دیگه از گیموشن، اینبار مطلبی داریم براتون درمورد علاقه و شور و شوق بیحدوحصرمون برای بازیای سخت و چالشآفرین که بزنن لت و پارمون کنن! این دفعه قراره کمر بشکنیم دوستان! کممممرررر (گیف بین که کمر بتمن رو میشکنه بیاد از فیلم آخر بتمنی نولان) شما هم بزنید لایک و زنگوله سابسکرایبو و آماده شید که قراره قلنج بشکنیم!
از همون زمان بازیا آرکید و nes و مگادرایو بازیا میزدن دهنمون رو سرویس میکردن. حالا کوتاه میایم و میگیم بازیای آرکید بواسطه سختی و شکستای متعدد میخواستن شما رو مجبور به خرید بلیط کنن و بازیای کنسولی دهههای هشتاد و نود هم میخواستن هم بازی رو بواسطه درجه سختی بالا طولانیتر کنن. ولی الان رو چی میگی؟ امروزی که چکپوینت و سیو و لود لحظهای و کلی اپشن مختلف هست، یهو یه بازی میاد که مرغ و کلاغاشم از شخصیت شما تو بازی قویترن! بمیری، بازی سه روز قبل شما رو زنده میکنه و تازه تموم دشمنا رو هم برای ابراز اراده زنده میکنه که اصلا عمیق غرق عشق و احساس بشی! جوووون! بعد میزنی کل این راهو میای، که دوباره بمیری، یه هفته برگردی عقب که دوباره بیای بمیری! این چیه اخه…
سوالی که الان مطرح میشه اینه که این شور و هیجان برای این همه دهن سرویسی و اعصاب خوردی از کجا میاد؟ چرا کلی ادم پا میشن دارک سولز بازی میکنن، هالو نایت بازی میکنن، کاپهد و سوپرمیتبوی و سلست و بقیه این دوستان رو بازی میکنن و با وجود همه این سخیتا، لذت هم میبرن؟ جواب، یکی آدرنالین لعنتیه که موقعهای هیجان و استرس ترشح میشه و اون یکیم مکانیسم پاداشه که این یکی اصل بنیادین تقریبا کل ویدئو گیمه. مثل یه موش ازمایشگاهی دنبال نخود سیاه بدوننت بعدشم بهت بگن شاهزاده رفته تو اون قلعه! دوباره بری تو اون قلعه بگن کاش یذره زودتر اومده بودی؛ میدیدیشا، حیف شد، باید بری اون یکی قلعه! همش همینه، حالا میان با کلی مکانیک مختلف و طراحی مرحله و داستانهای پیچیده، ترگل ورگلش میکنن و ما هم میگیم به به، چه عنوان فاخری، چه پیچیدگیهایی فرمی، به به، نگاه کن!
جدا از شوخی، علت اصلی این تمایل ما به چالش به طور کلی به همین دو تا عاملی که گفتم برمیگرده. ولی نکته مهمتری که این وسط وجود داره شیوه استفادش تو هر بازیه. اینکه میازاکی چطور میاد مجموعه بازیای عمیقا سختی رو میسازه که با وجود چالش زیادشون به محبوبیت خیلی زیادی دست پیدا میکنن. یا ناتی داگ میاد برای the last of us II یه درجه سختی میده به اسم permadeath که با یه بار مردن بازی میره از اول! و بقیه عناوینی که به اسم یسریشون اشاره کردم. اگه تجربه د لست روی اخرین درجه سختی میچسبه بخاطر اینه که بازی مکانیکای گیمپلی و طراحی مرحله درستی داره که مخاطب با وجود سختی، احساس نابرابری با دشمنا و محیط نمیکنه، باور میکنه که میتونه با دقت و سرعت عمل بیشتر شکستشون بده و حتی یکبار هم کشته نشه! این درمورد دارک سولزها و کاپهدا و بقیه عزیزان هم صدق میکنه. سختی این بازیها، یک بخش جدا ازشون نیست، بلکه بخشی از خود بازی هست که بدون اون بازی اصلا کار نمیکنه.
این سختی و چالش تنوع سبکی زیادیم داره و همه جا یه ردی ازش هست، از تتریس بگیر که روی راحتترین درجه سختی ارامشبخش و شیرینه تا سختترینش که اعصاب و روانی ازتون باقی نمیزاره! سلست که با طراحی مراحل هوشمندانهاش با وجود سختی بالا، ذرهای گیمر خسته یا عصبانی نمیکنه که هیچ تازه بهش انگیزه اضافی هم میده. نکته اصلی دقیقا همینه. بدون اینکه خودمون بفهمیم اسیر تاروپودهای متعدد روانی مختلف میشیم و فکرمون درگیر میشه. میایم و میبینیم که ده ها ساعته نشستیم بی وقفه مردن و شکست خوردن کاراکترمون رو تماشا کردیم و خسته هم نشدیم، چیچیه این ادمیزاد لعنتی اخه.
کمرتون از این همه بحث فلسفی شکست یا نه؟ گفتم کمر و قلنج میشکونیم شوخی نمیکردم که. اگه با دیدن این بازیای سخت کمرتون خم نشد با این بحثها خم شده حتما، مرسی که این مقاله رو هم خوندین. اگر از این مطلب خوشتون اومد برامون کامنت بذارین و لینکش رو برای دوستاتون و گیمرای بیاعصاب دارکسولز باز بفرستین و بگین چرا از بازیهای سخت خوشتون میاد.